معنی آهنگی از امیر شفیعی

حل جدول

آهنگی از امیر شفیعی

هر نفس


آلبومی از امیر شفیعی

هرنفس، گل عاشقی

هر نفس، گل عاشقی


تک آهنگی از امیر تاجیک

سیب ممنوع

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

آهنگی

آهنگی. [هََ] (ص نسبی) در بیت ذیل شاید بمعنی کوشا و مجدّ و ساعی باشد:
همان کودکش را بفرهنگیان
سپردی [اردشیر] چو بودی ز آهنگیان
بهر برزنی بر، دبستان بدی
همان جای آتش پرستان بدی.
فردوسی.
و شاید تأیید میکند این حدس را دو بیت زیرین:
چو هنگام فرهنگ باشد ترا
بدانائی آهنگ باشد ترا
بایوان نمانم که بازی کنی
ببازی چنین سرفرازی کنی.
فردوسی.
و معهذا ظاهراً آهنگیان بیشتر صفت پدر کودک می نماید نه کودک، و در آن حال معنی آهنگیان معلوم نیست.


یک آهنگی

یک آهنگی. [ی َ / ی ِهََ] (حامص مرکب) صفت و حالت یک آهنگ. هم آهنگی. (ازیادداشت مؤلف). رج__وع به یک آهنگ و هم آهنگی شود.


خارج آهنگی

خارج آهنگی. [رِ هََ] (حامص مرکب) حالت و کیفیت خارج آهنگ. بیرون شدن نغمه از پرده و از بحر و قواعد خود. (غیاث اللغه). بنابر رأی و نظر صاحب فرهنگ آنندراج اصطلاح موسیقیان خارج آهنگ است نه خارج آهنگی:
نوای جهان خارج آهنگی است
خلل در بریشم نه در چنگی است.
نظامی (از آنندراج).


خوش آهنگی

خوش آهنگی.[خوَش ْ / خُش ْ هََ] (حامص مرکب) خوش صدائی. خوش آوائی. || گوش نوازی. ملایمت آهنگ در استماع.


پیش آهنگی

پیش آهنگی. [هََ] (حامص مرکب) عمل پیش آهنگ. || عمل گروهی از جوانان نیکوکار دارای تعلیمات و عملیات مخصوص و شعارهای مفید.
سازمان پیشاهنگان - خلاصه ٔ تاریخچه ٔ تأسیس پیش آهنگی در جهان: این تشکیلات ابتدا در انگلستان برای یک قسم تربیت اخلاقی و اجتماعی و تمرین صفات و ملکات حمیده مابین جوانانی که تحصیلات ابتدائی خود را طی کرده اند تأسیس گردید و عبارت بود از اردوهای کوچک نظامی که بر اساس اصول نظامی تشکیل شده بود. و علاوه بر مشق نظامی و ورزش و بازی های تفریحی، تعلیمات شدیدی نیز مؤثر در کار و تربیت فوق بودند. قدیمترین مؤسسه ای که از این نوع تشکیل شددر سال 1883م. در شهر گلاسکو بود که بریگاد جوانان نامیده می شد، از آن تاریخ به بعد چندین مؤسسه ٔ دیگر ملی به اختلاف در سالهای 1891 و 1899 و بعد از جنگهای ترانسوال در آن مملکت به ظهور رسیدند که بیشتر جنبه ٔ نظامی داشتند. تازه تر ازهمه ٔ این مؤسسات تشکیلات «جوانان پیش آهنگ بای اسکوت » بود که بدون مشق نظامی برای تربیت جوانان و آشنا کردن آنان به اصول سعی و عمل و اعتماد به نفس و تعاون و معاضدت با یکدیگر تأسیس شد و در حقیقت یک اردوی روحانی و اخلاقی بود همراه اردوهای جنگی و نظامی. مؤسس این اردو یکی از ژنرالهای مهم انگلیسی است به نام سر بادن پاول. شعار هر یک از این جمعیتها این است: «وظیفه ٔ خود را نسبت به خدا و وطن خود به جا خواهم آورد. دستگیری و مساعدت با دیگران را به هر قیمتی باشد فروگذار نخواهم کرد. قانون جمعیت را اطاعت خواهم نمود (منظور مواد منش است) ». چنانکه گفتیم نخستین بار در سال 1884 بادن پاول به این فکر افتاد که افراد رژیمان خود را اضافه بر فراگرفتن فنون نظامی وادار به یاد گرفتن طریقه ٔ پیش آهنگی نیز بنماید یعنی ابتدا غرائز اخلاقی را در آنان تقویت دهد و بعد به اجرای اصول نظامی بپردازد. وی در سال 1902 کتابی تحت عنوان «راهنمای پیش آهنگی » به رشته ٔتحریر درآورد ولی چون این کتاب برای افراد قشونی تألیف گردیده بود برای پسران مناسب نبود، معهذا در مدارس و بعضی مؤسسات مربوط به ترقی پسران این کتاب رادر تعلیم بکار میبردند. او در سال 1907 اردوی کوچکی از پسران تشکیل داد و تجاربی از طرز اداره ٔ پیش آهنگی در آن اردو کسب کرد. ضمناً در سال 1908م. کتاب راهنمای پیش آهنگی را با تجدید نظر کلی برای پسران نوشت و به طبع رسانید و البته در ابتدا نظر این نبود که پیشآهنگی رشته ٔ مستقلی را تشکیل دهد بلکه منظور این بود که مؤسساتی که برای تربیت پسران وجود داشت از قبیل بریگاد پسران، طبقه ٔ دوم مجمع جوانان مسیحی.A.E.M.Y و مجمع.B.L.C و غیره. این نظریات را در مؤسسات خویش بکار برند و از آن استفاده کنند ولی استقبالی که عده ٔ کثیری از مردان و پسران از آن نمودند او را مجبور ساخت تا آنرا تمرکز دهد و برای اداره کردن و مراقبت آن نظاماتی وضع نماید. ابتدا سه نفر به اسامی ماژور مکلارن و خانم ماکدونالد و بادن پاول ارکان اداری آنرا تشکیل می دادند و محل آن اطاقی بود که آرتور پیرسن در اختیار آنها گذاشته بود ولارداستراتکونا مبلغ پانصد لیره باین مؤسسه هدیه کرد ولی این نهضت با چنان سرعتی پیشرفت کرد که در سال 1910 پادن پاول مجبور شد خدمت ارتش را ترک گوید و شخصاً ریاست و قیادت این مؤسسه را بعهده گیرد. در سال 1910 در شورائی که تشکیل گردید، پادشاه این مؤسسه را حمایت و ولیعهد نیز ریاست پیش آهنگی ولز را قبول فرمود. پس از آن قائدین بزرگ مذهبی و مصادر امور معارفی و مملکتی همه به حمایت پیش آهنگی برخاستندو آنرا تقویت کردند. نهضت پیش آهنگی علاوه بر مقاصد عالیه که عبارت از تهیه ٔ افراد خوب بود با تمام مؤسسات تربیتی نیز یک منظور و هدف مشترک داشت. پیش آهنگی در سال 1908 در کانادا تأسیس شد و بعد از انگلستان و ممالک تابعه ٔ آن مملکت شیلی اولین کشوری بود که در1907 آنرا قبول کرد. در سال 1909م. ممالک آلمان و سوئد و فرانسه و نروژ و هنگری و مکزیک و شیلی و آرژانتین و هندوستان و شهر سنگاپور دارای تشکیلات پیشآهنگی بوده اند.
خلاصه ٔ تاریخچه ٔ تأسیس پیشآهنگی در ایران. در ایران پیشآهنگی در اول سلطنت سلسله ٔ پهلوی در زمان کفالت وزارت معارف آقای نظام الدین خان حکمت (مشارالدوله) از طرف وزارت معارف تشکیل شد و ریاست آن بعهده ٔ آقای میرزا احمدخان امین معروف به امین زاده که از فضلا و جوانان حساس و وطن پرست بوده است واگذار گردید و در 12 آذر 1304هَ. ش. ابلاغیه ٔ رسمی مبنی بر واگذاری ریاست پیشاهنگی به ایشان از طرف وزارت معارف صادر شد و در 11 اسفند همان سال متحد المآلی از طرف وزارت معارف حاوی دستور تأسیس پیشآهنگی بهداری صادر و ابلاغ گردید و در اداره ٔ تفتیش وزارت معارف شعبه ای به نام پیشاهنگی دائر گردید و مجمعی نیز به نام انجمن پیشاهنگی بریاست آقای میرزا علی اصغرخان حکمت برای نظارت و قیادت پیش آهنگی تأسیس شد. انجمن مزبور اساسنامه ای تحت چهارده ماده برای تشکیلات پیش آهنگی ایران تهیه و تدوین کرد. در این اوان در بعضی ولایات نیز پیش آهنگی دائر شد و پیش آهنگی ایران رسماً به مجمع بین المللی پیش آهنگی در لندن بوسیله ٔ تلگراف معرفی شد و در دنیا به رسمیت شناخته گردید. اما پیشاهنگی عمری دراز نیافت و سبب آن کمبود وسائل و مساعد نبودن زمان زمینه ٔ پیشرفت و نداشتن معلم و مربی و عدم آشنائی اولیاء اطفال با فکر و منظور پیش آهنگی بود تقریباً از نه ماه پس از تأسیس یعنی از تیرماه سال 1305 هَ. ش. به بعد دچار بحران گردید و از سال دوم تأسیس به بعد وزارت معارف نیز دیگر هیچگونه مداخله ای در امر پیشاهنگی نکرد و محل اداره ٔ پیش آهنگی هم از وزارت معارف مجزا شد و تا اواسط سال 1313 این تشکیلات منحصر گشت به عمارتی با ماهی یکهزار ریال اجاره و حقوق مستخدم و مخارج روشنائی که از بودجه ٔ وزارت معارف پرداخته می شد. در سال 1314 ترویج پیش آهنگی مورد توجه مخصوص واقع گشت و وزارت معارف مأموریت یافت که بار دیگر این فکر عالی را اشاعه و بسط دهد. انجمنی به نام انجمن تربیت بدنی و پیشاهنگی در تاریخ 28 فروردین 1313 تشکیل شد و اساسنامه ای برای آن تدوین گردید و مرام انجمن را ترویج پیش آهنگی و ورزش و قیادت و سرپرستی از مؤسسات ورزشی و پیش آهنگی قرار داد. و نیز شعب این انجمن را در ولایات تحت ریاست والی یا حاکم هر محل بمنظور ترویج و تقویت و حمایت از پیش آهنگی و مؤسسات ورزشی تشکیل دادند. انجمن مرکزی در مهرماه 1313 مستر توماس گیبسون آمریکائی متخصص پیش آهنگی و تربیت بدنی رااز آمریکا استخدام و به ایران دعوت کرد. از دی ماه سال 1313 مقدمات احیا و تأسیس پیشاهنگی جدید ایران تحت ریاست عالیه ٔ ولیعهد، به اقدام وزارت معارف فراهم و شروع گردید. این انجمن نظر به احتیاج اولیه ٔ تهیه و تربیت معلم پیش آهنگی اردویی تابستانی در منظریه ٔ تهران تشکیل داد. این کلاس از اول تا پانزدهم خرداد سال 1314 به شکل اردویی شبانه روزی دایر گردید و مخارج آن از صندوق انجمن تأدیه شد و هشتاد و چهار نفر ازآموزگاران دبستانها و دبیران دبیرستانهای مرکز و ولایات در مدت مذکور تعلیمات لازم فراگرفتند. در تاریخ 19 مهر1314 متحدالمآلی مبسوط و مشروح حاوی دستورهای کافی در جزئیات امور و طریقه ٔ تأسیس پیش آهنگی مدارس و طرز اداره ٔ آن از طرف وزارت معارف صادر و به مدارس مرکز و ولایات ابلاغ شد. نیز از مهرماه 1314 اداره ای جداگانه در وزارت معارف بنام اداره ٔ پیش آهنگی و تربیت بدنی دائر شد و امور پیشآهنگی را تحت اداره گرفت. همچنین پیشاهنگی دختران که در ایران سابقه نداشت تشکیل شد و تحت نظامات و قواعد خاص منتهی زیر نظر و دستور اداره ٔ پیشآهنگی و تربیت بدنی بکار پرداخت. تشکیلات پیش آهنگی هر روز توسعه می یافت و بر تعداد افراد و داوطلبان آن در مرکز و شهرستانها افزوده میشد و حال بدین منوال بود تا شهریور ماه 1320 که به سبب بروز جنگ جهانی دوم و اشغال ایران از طرف متفقین فعالیت این سازمان موقتاً متوقف ماند. برای اطلاع بیشتر و اطلاع بر مرام پیش آهنگی رجوع کنید به کتاب «پیشآهنگی تألیف آقای بهاءالدین پازارگاد». و نیز بیفایدت نیست که گفته شود در هشتادوهفتمین جلسه ٔ عمومی فرهنگستان ایران برابرهای ذیل برای اصطلاحات پیشاهنگی که همه به زبان انگلیسی بود پذیرفته شده است:
رسد پیشاهنگی
troop Scout
سررسد
master Scout
رسدیار
master Asstscout
جوخه
Patrol
سرجوخه
leader Patrol
جوخه یار
patrolleader.Asst
کارپرداز
master Quarter
نویسنده
Scribe
شیپورزن
Bugler
سرپرستان رسد
committee Troop
پایوران پیشاهنگی
officer Troop
پیوستگان
Scouters
رئیس پیشاهنگی
executive scout Chief
معاون پیشاهنگی
executive scout.Asst
نشانه ٔ هنر
badge Merit
- executive scout Provincial
سرپیشاهنگ
commissioner District
سر پیشاهنگی
headquarter Local
انجمن پیشاهنگی
council Local
شورای رسد
council Troop
نوآموز
foot Tender
دیوان پاداش
honor of Court
رهبر پیشاهنگی
commissioner Scout
رهبریار پیشاهنگی
_ (l50k) _
commissioner = scout.Asst
انجمن پیشاهنگی ایران
council National


هم آهنگی

هم آهنگی. [هََ هََ] (حامص مرکب) هم قصدی. همراهی. موافقت. (یادداشت مؤلف):
در آن پرده که شیرین ساختی ساز
هم آهنگیش کردی شه به آواز.
نظامی.
رجوع به هم آهنگ شود.


امیر

امیر. [اَ] (ع اِ) میر. پادشاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). فرمانروا. (مهذب الاسماء). کسی که فرمانروا بر قومی باشد. (ازناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). راعی. (منتهی الارب). سلطان. خلیفه. این کلمه با الف و لام تعریف یابدون آن در روی سکه های عربی و اسلامی دیده می شود. اصلاً برای خلفا وضع شده است بخصوص وقتی که بالفاظ «المؤمنین » یا «المسلمین » اضافه شود. سپس برؤسای سپاه وحکام و ارباب سیاست اطلاق شده و الفاظی از قبیل «الاجل » و «الجلیل » و «السید» و المظفر» و «المؤید» بدان الحاق شده است. (از نقودالعربیه ص 134):
اندی که امیر ما بازآمد پیروز
مرگ ازپس دیدنْش روا باشد و شاید.
رودکی.
بسا که مست در این خانه بوده ام شادان
چنانکه جاه من افزون بد از امیرو بیوک.
رودکی.
آن کس که بر امیر در مرگ باز کرد
بر خویشتن دگر نتواند فراز کرد.
ابوشکور.
به ابر رحمت ماند همیشه کف ّ امیر
چگونه ابر، کجا توتکیش باران است.
عماره.
گو ای گزیده ٔ ملک هفت آسمان
ای خسرو بزرگ و امیر بزرگوار.
منوچهری.
چون بمیان سرای برسید حاجیان دیگر پذیره آمدند و او را پیش امیر بردند. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 151). امیرفرمود تا کمر شکاری آوردند. (تاریخ بیهقی ص 139). یک روز چنان اتفاق افتاد که امیر مثال داده بود... (تاریخ بیهقی ص 141). امیر خداوند پادشاهست هرچه فرمودنیست بفرماید. (تاریخ بیهقی ص 178).
گر خطیر آن بُوَدی کش دل و بازوی قویست
شیر بایستی بر خلق جهان جمله امیر.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق ص 218).
خلل از ملک چون شود زایل
جز برای وزیر و تیغامیر؟
ناصرخسرو (ایضاً ص 198).
دستم رسید بر مه ازیرا که هیچ وقت
بی من قدح بدست نگیرد همی امیر.
ناصرخسرو (ایضاً ص 102).
ای پسر پیش جهل اسیری تو
تا نگردد سخن بپیشت امیر.
ناصرخسرو (ایضاً ص 198).
اگرچه بر دل مردم خرد امیر شده ست
ضمیر روشن تو بر خرد شده ست امیر.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 397).
میرمیرت بر زبان بینند پس در وقت ورد
یا مخوان فوّضت امری یا مگو کس را امیر.
سنایی (دیوان چ امیرکبیر ص 164).
چون تمام برخواند [فرخی] امیر[ابوالمظفر چغانی] شعرشناس بود... از این قصیده بسیار شگفتیها نمود. (چهارمقاله چ معین چ هفتم ص 63). گفت امیر [ابوالمظفر چغانی] بداغگاه است و من میروم پیش او. (چهارمقاله ص 59). قصیده ای گوی لایق وقت...تا ترا پیش امیر برم. (چهارمقاله ص 60).
اسیران خاکند امیران اول
که چون خاک عبرت فزایی نیابی.
خاقانی.
هر فریقی مر امیری را تبع
بند گشته میر خود را از طمع.
مولوی.
نهاد بد نپسندد خدای نیکوکار
امیر خفته و مردم ز ظلم او بیدار.
سعدی.
نکونام را کس نگیرد اسیر
بترس ازخدا و مترس از امیر.
(بوستان).
بدست آهن تفته کردن خمیر
به از دست برسینه پیش امیر.
(گلستان).
عراق ایران است این امیر ایران است
گشاده گردد ایران امیر ایران را.
؟ (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
|| درجه ای پایین تر از پادشاه [یا خلیفه]. (از فرهنگ فارسی معین). چنانکه از تاریخ سیستان مستفاد میشود امیر بالاترین درجه ٔ نظام و درجه ٔ پایین تر از فرمانروای کل (پادشاه) بوده است: یعقوب مهتران ایشان [خوارج] را خلعت داد و نیکویی گفت که از شما هرکه سرهنگ است امیر کنم و هرکه یک سوار است سرهنگ کنم و هرچه پیاده است شما را سوار کنم. (از تاریخ سیستان ص 205). گفتم [احمدبن ابی دوآد] یا امیر [افشین] خدا مرا فدای تو کناد من ازبهر قاسم عیسی را آمده ام. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 172). || فرمانده سپاه. سردار. سپهسالار. (از فرهنگ فارسی معین):
چو من پادشاه تن خویش گشتم
اگرچند لشکر ندارم امیرم.
ناصرخسرو.
پای دارد با مصافی از مصافش یک غلام
دست دارد با سپاهی از سپاهش یک امیر.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 362).
که باشد بی امیر آشفته لشکر. (تاریخ سلاجقه ٔ کرمان). || کسی که از طرف پادشاه حکومت ولایتی یا شهری را دارد. حاکم. عامل. (از یادداشتهای مؤلف). سرور. رئیس. بزرگ قوم یا طایفه وازین معنی القابی همچون امیر الشعراء، امیر مؤمنان یا امیرالمؤمنین و امیرالحاج و جز اینها آمده است.رجوع مواد شود. || عظیم. (منتهی الارب). || کنکاش کننده. || همسایه. || عصا کش کور. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). || پیشکار خلیفه. (فارسنامه ٔ ابن البلخی): در آن روزگار امرا پیشکاران خلیفه را خواندندی هیچکس را امیر نگفتند مگر ایشان را. (فارسنامه ٔابن البلخی ص 171). || شاهزاده. شاهپور. (از یادداشت مؤلف). || نژاده. (زمخشری). || در اصطلاح قوم بنی اسرائیل، رئیس قوم و یاشیخ و پیشوا بود. (از قاموس کتاب مقدس). ج، امراء. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- امیرآباد، جایی که امیر آباد کرده باشد. اسامی عده ای از دهکده ها و قصبات ایران و ممالک فارسی زبان. رجوع به امیرآباد شود.
- امیر سخنان، امیر سخن. شاعر و ادیب:
ای امیر سخنان کز پی نفع حکما
مر ترا قوت تأیید الاهیست وزیر.
سنایی (دیوان چ امیرکبیر ص 161).
ترکیب ها:
- امیرآب.امیر آب حیوان. امیرآخر. امیرآخور. امیرآخر (آخور) باشی. امیرالبحر. امیرالجیش. امیرالجیوش. امیرالحاج. امیرالحج. امیرالسواحل. امیرالمراءه. امیرالمؤمنین. امیر امراء. امیر امیران. امیرانه. امیربار. امیربازار. امیر بحر. امیر توپخانه. امیرتومان. امیر حاج. امیر حج. امیرداد. امیردادی. امیرزاده. امیر سواحل. امیرشکار. امیرشکارباشی.امیر طلایه. امیرکبیر. امیر کردن. امیر لشکر. امیر مجلس. امیر مؤمنان. امیر مؤمنین. امیر نحل. امیروار. امیری.

امیر. [اَ] (اِخ) در کتاب مقدس بدو تن بدین نام اشاره شده: 1- امیر (متکلم)، یکی از افراد خانواده ٔ کهانت. 2- مردی که از تل نمک و تل حرشا برآمد. (از قاموس کتاب مقدس).

امیر. [اَ] (اِخ) پسر قارن که عمزاده ٔ موسی (پیغمبر بنی اسرائیل) وبر دین او بود. (از تاریخ گزیده چ امیرکبیر ص 59).

فرهنگ معین

آهنگی

(هَ) (ص.) جنگی، جنگجو.

معادل ابجد

آهنگی از امیر شفیعی

815

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری